سال نو مبارك دوستان

دلم ميخواد سال پيش رو مرور كنم. اما انقد سرم پر از اتفاقات سال جديده كه جسته گريخته به يادم مياد: 

كلا سال 93 از لحاظ مالي سال خوبي بود. شايد اولين سالي بود كه توي تابستونش ما به مشكل مالي نخورديم. البته با مديريت صحيح آقاي همسر. 

سال 93 از لحاظ روحي براي من سال بسيار خوبي بود . سال شادي بود. 

يكي از بهترين مسافرتاي زندگيم رو توي تابستون 93 تجربه كردم. واقعا عالي بود . 

مهر ماه 93 برامون يه دعوت نامه اومد كه بريم سفر به بلاد كفر آمريكا.خخخخ 

سال 93 از نظر سلامتي من با يه چالش درگير شدم. كه خوشبختانه به خير گذشت. البته اميدوارم به خير گذشته باشه. 

سال 93 از نظر عاطفي من لبريز از حس بودن بودم. 

سال 93 من براي بار دوم داشتم مادر ميشدم كه متاسفانه در سال جديد از دست دادمش. 

سال 93 اصلا نميدونم چي به چي بود. يادم نمياد 

اما سال جديد:  

دوستانم سال نوتون قشنگ. اميدوارم سال جديد براتون پر از شادي ، سلامتي ، آرامش و رفاه باشه. 

من تحويل سال رو توي ماشين توي خيابوناي دبي بودم. مسافرت خوبي بود. جاي همه خالي. 

اما خوب به محض برگشت من بيمار شدم ... 

اميدوارم سال خوبي باشه 

ميدونم متن خوبي نشده . ولي در حال بيرون اومدن از كماي روحي هستم

من مادرم

اينكه كسي تو را مادر صدا كند حسي است كه شايد با كمتر حسي در دنيا قابل مقايسه باشد. اينكه تو مادر باشي، اينكه پناه تمام دردهاي كسي باشي، اينكه ابتدا و انتهاي همه سختي ها باشي لذتي است كه شايد هيچ گاه نشود توصيفش كرد.

اينكه تو با كودكت دعوا كني بعد انگار هيچ اتفاقي نيافتاده است، اينكه تو تمام مهربانيت را به كودكت و تنها به كودكت بدهي، اينكه تو دوست بداري كسي را همه جوره كه باشد، دانشمند باشد، پزشك باشد، مهندس باشد، رفتگر باشد، معلم باشد، بيكار باشد و يا حتي دزد باشد، قاتل باشد، قاچاقچي باشد، بزن بهادر باشد، اينكه بر سرت داد بزند لذتي دارد كه حتي با لذت عشق قابل مقايسه نيست.

اينكه پناه بي كسي هاي كسي باشي كه براي خودت كسي است، اينكه شانه اي باشي براي گريه هاي كسي كه همسر دارد، فرزند دارد، دوست و آشنا دارد لذتي است كه تجربه اش بهشت را براي آدم تداعي ميكند.

اينكه تو هر چه كه باشي پزش باشي، معلم باشي، مربي باشي، كارگر باشي، كيف قاپ باشي، يا حتي گداي سر چهاراه باشي، بد كاره باشي يا هر چيز پناه خستگيها و تنهاييهاي كسي باشي كه از همه جا بريده است لذتي است كه توصيفش در متن نمي گنجد.

اينكه برايت مهم شود كي موعد مرگت مي رسد، نباشد روزي كه كودكانت صغير بمانند. نباشد روزي كه تنها و با غصه نبود تو زندگي كنن نگراني هايي است كه فقط مادر بودن قابل تحملش مي كند.

اينكه تو ، تو باشي. خودت باشي اما مادر باشي. خودت باشي اما در وجود ديگري حلول كني اين نعمتي است كه خداوند به ما داده است...

من مادرم... هر روز مادر بودنم را به رخ دنيا ميكشم. از خود مراقبت ميكنم، خودم را بيش از پيش دوست ميدارم، هوا را با ولع به كام ميكشم، براي بيشتر بودنم در كنار فرزندانم هر روز به درگاهش دعا ميكنم، نكند كودكم با درد بيماري من رنج بكشد.

اينكه در بستر مرگ باشي و اشك چشمانت براي بي كسي فرزندانت جاري باشد نه براي دردي كه ميكشي، اينكه دردت را فرو خوري نكند فرزندت تحمل درد تو را نداشته باشد فقط مادر بودن ميخواهد.فقط

من براي دومين بار مادر ميشوم. متشكرم خدا...

من مادرم. به خاطر مادر بودنم به دنيا فخر مي فروشم...

نیمچه سفرنامه

دوستان عزیزم سلام.

خیلی وقته که پیدام نیست. میدونم. شاید برای بعضیا مهم باشه اما خوب برای بعضیا هم اون اندازه اهمیت نداشته باشه.

یادمه اوایل که وبلاگم رو راه انداخته بودم یه دوستی داشتم داروخانه شبانه روزی داشت ایشون هر ماه یا هر چن هفته یه بار مینوشتن. اصلا نمیتونستم بفهمم چرا؟ و خسته میشدم از اینکه به وبلاگشون سر میزدم و به روز نشده بود. به همین دلیل  از لیست وبلاگای صفحه من پاک شد. اما خوب در حال حاضر به همون بلا دچار شده ام.

جونم بگه که یک ماه درگیر بیماری مادر بودیم. ماه بعدش درگیر درمان و ریکاوریش و بعدش هم یک ماه مسافرت.

1- از اصفهان که همه خوبیش شب پچ پچای من و خواهر شوهر بود و خوابیدن تا لنگ ظهر و ناهار خوردن ساعت 4 و بعد با اومدن همسری باغ پرندگان و خزندگان و اسب سواری و اینا... کلا سفرنامه من از اصفهان میشه بی آبی همین...

2- زنجان. ده سالی میشد که صمیمی ترین دوست دوره دانشگاهم هم اتاقی سالهای دانشجویی و شیطنتام رو ندیده بودم. روز داروساز این دیدار تازه شد. سفرنامه من از زنجان : یه شهر بسیار مدرن و تمیز و شیک با مردمی که خیلی سطح فکر و فرهنگی بالایی دارن. کلا خیلی عالی بود...

3- بناب. توی مسیر زنجان به تبریز آقای همسر هوس کباب بناب کردن اونم توی خود بناب. و واقعا عالی ترین کبابی بود که خوردم. بدونید که همه اون کبابایی که به اسم بناب توی جاهای دیگه به شما میدن قابل قیاس یا حتی شبیه با اینی که توی خود شهر بناب براتون سرو میشه نیست.

4- تبریز. بهترین قسمت سفر. جاییکه به احتمال 90 درصد سال بعد هم خواهیم رفت. شهرداری تبریز کار قشنگی کرده بود. 12 مرکز از من بپرس در جاهای مختلف شهر گذاشته بود. و توی همه مراکز آقایون بسیار شیک و مرتب و آداب دان و خوش صحبت گذاشته بودن که کارای گرفتن هتل یا سوئیت و ... راهنمایی برای دیدن شهر، اماکن تاریخی، تفریحی، بهترین زمان رفتن با جاهای مختلف، بهترین رستورانا و... رو بهت معرفی میکردن. فقط این رو بگم که در یک جمله من احساس کردم توی شیراز که 8 سال اونجا زندگی کردم دارم میچرخم. علاوه بر اون هر روز در دو سانس تور تبریز گردی رایگان داشت که توسط خانم های خیلی شیک و آداب دان هدایت میشدن...

بابت این هوشمندی شهرداری تبریز رو ستایش میکنم...

اما از جاهاییکه ما دیدیم کندوان بود. خیلی عالی بود جاتون خالی. مهمون یکی از خونه ها شدیم و خانوم مسنی برامون چای تازه دم ریختند.

اگه به تبریز رفتین حتما از مرکز تجاری لاله پارک دیدن کنید. جزو بهترین جاها برای خریده... حیف شد فقط چن روز اونجا موندیم

6. جلفا. اصلا جای خوبی نبود. به هیچ عنوان توصیه نمیکنم از جنوب کشور پاشین بکوبین برین شمال غرب برا دیدن این شهر. نه بازار خاصی داشت و نه هیچ چیز دیگه.

در اطراف جلفا از کلیسای سنت استپانوس مقدس دیدن کردیم. خیلی زیبا و شیک و قشنگ بود . دست مرمت کاراش درد نکنه به بهترین شکل مرمت شده بود.

همینطور به آبشار آسیاب خرابه رفتیم که اونم خوب بود

7. آستارا. گرم. شرجی. بازاریم که اونقدر ازش تعریف میکردن اصلا هیچ چیز خاصی نداشت

8. تالش. در یک کلمه عالی. خیلی عالی. ویلای خوب با قیمت مناسب. مردم مهمان نواز و خوب.

اگه مسیرتون به گیلان افتاد پیشنهاد من اینه که حتما توی تالش یا اطراف اون ویلا بگیرین.

حتما مسیر توریستی اسالم خلخال رو ببینین و توی قله کوه از کبابهای خوشمزه اونجا بخورین.

حتما به جنگل گیسوم سر بزنید.

سوار سورتمه این شهر بشید. و توی مسیر سورتمه حتما گوزنها و مارال هایی که محدودشون از شهر با یه حصار جدا شده رو دید بزنید.

صبح زود از خواب بیدار شید و حتما برید توی جنگلها صبحانه صرف کنید.

9. فومن . توصیه میکن توی فومن کمی توقف کنید. ماشین رو پار کرده و به یکی از کلوچه فروشیا برید و ازش بخواید سینی کلوچه ای که تازه از فر در میاد رو برای شما سرو کنه . اونوقت با چای نوش جان کنید تا ببینید چیه این کلوچه فومن که میگن

10 رامسر. بد نبود. متاسفانه مازندران رو خیلی کثیف کردن... تله کابین و سورتمه سواری رو حتما برید . اما اصلا توصیه نمیکنم که کاخ مرمر رو ببینید. توصیه میکنم توی فتوک ویلا بگیرید. مسیر روستایی قشنگیه که فقط با یک پل از مرکز شهر جدا میشه.

جواهر ده. شلوغ بود

11. جاده چالوس خیلی زیبا بود

12. شهر شلوغ و نچسب تهران. فرحزاد. و رستوران های فشم . دیدن دوستای قدیمی. خرید چندتا کتاب جدید. خرید سرویس آشپزخونه جدید

توصیه میکنم که اصلا سرعین نرید

توصیه میکنم که حتما گردنه حیران رو ببینید

توصیه میکنم توی رستوران کشتی رامسر کته سفارش بدید

توصیه میکنم توی هوای ابری به جاده دو هزار برید

توصیه میکنم که حتما تبریز رو ببینید

توصیه میکنم یه سر حتما به سرولات بزنید. هنوز بکره و اونقدا کثیف نشده.

همین دیگه چیزی یادم نمیاد برای نوشتن جز عذر خواهی از عزیزانی که نتونستم بهشون سر بزنم.

روز پزشک

آنگاه که چشمانمان از فرط رنج به آسمان دوخته بود، تو معجزه خداوند شدی و به یاریمان آمدی، پس دردهایمان رفتند و لبخندها آمدند. دستانت لایق بوسه فرشتگان است. روز پزشک مبارک

چندین فرزندیمان آرزوست...

جونم براتون بگه که اینا میگن خوب بچه دار شین و 5 تا 6 تا و 12 تا و بعضیا 14 تا و اینا...

از مسائل تربیتیش که بگذریم میخوام خدمتشون عارض شم که بنده خیلی دوست دارم چندتا بچه داشته باشم تازه دورو بریای ما همه فامیلا آشناها ی نسل قبلی یعنی نسلی که ما فرزنداشون هستیم همشون 5 تا به بالا بچه دارن

از طرفی هم نسلی های من که از قضا فامیلای نزدیکمونم هستن توی کشورای به قول بالاييا اخ و تف حاشیه خلیج فارس همین کشورای تحت سلطه امریکای جهان خوار و انگلیس فلان فلان شده بالای 3 تا حداقل فرزند دارند و اتفاقا و از قضا هر سال که ما می بینیمشون شاداب تر و تر و تمیز تر و شیک ترو مودب تر از سال گذشته بنابراین بنده جهت اجابت دعوت بزرگان این قوم فلک زده که گه به چپ می رود و گه به راست و شده مثل کشتی طوفان زده راه گم کرده با اجازه یه مقایسه کوچکی کردم که چرا برای ما باید زندان و شلاق و از این حرفا بذارن تا یه دونه فرزندمون رو تبدیل کنیم به دوتا و اونا با فراغ بال و اشتیاق هر دوسال یک عضو جدید به خانواده اضافه میکنن... اتفاقا اولاش فک کردم نکنه ما دچار مشکلات و بیماری های جنسی هستیم و با توجه به حجم بزرگ تبلیغات تلوزیونی که از شبکه های فارسی زبان ماهواره ای پخش میشه فک کردم که همچین بیراه هم شاید نباشد ....اما خوب باز هم با توجه به اینکه بنده پزشک بوده و توی داروخانه محرم اسرار میباشم بعد از اندکی تفکر فهمیدم که سخت در اشتباهم زیرا که اصولا خریداران داروهای جنسی اغلب دوستان ساکن در حاشیه خلیج همیشه و همیشه فارس هستند البته از اون سمت نه از این سمت

بنابراین مقایسه میکنم زندگی خودم رو که از نظر احساسی و عاطفی چند فرزندی رو خیلی دوست دارم   اما از توانم خارج است در این حاشیه خلیج و یکی از فامیلا ی همسن خودم که اصلا درگیر این مسائل نیست و تا این سن 4 تا فرزند داره در اون حاشیه:

1. برای ازدواج و جشن عروسی دولت امارات در صورتیکه با یه دختر اماراتی ازدواج کنن به هر کدوم از زوجها مبلغ قابل توجهی هدیه میده که در صورتی که یکی از طرفین غیر اماراتی باشن به یک نفرشون تعلق میگیره.

بنابر این یه زوج جوون اول زندگیشون لازم نیست همه داراییشون رو بدن طوری که تا سالها باید دوتایی کار کنن و  قرض و قوله هاشونو بدن و خلاص...

اینم بگم که اکثرا درآمدشون انقدر خوب هست که نیازی به این مبلغ نداشته باشند. یکی از دوستان با پسر عمش که اون حاشیه است ازدواج کرده اون روز حساب کرد که برای گرفتن چشن عقد از پول حلقه ها و خرید و مراسم و آریشگا و .... رو که آقا دوماد حساب کردن با هزینه سفر همه مهمونایی که از ایران رفته بودن تازه حقوق یک ماه این جناب خلبان تموم نشده بود...

2. برای اشتغال و کار . توی امارات هیچ بیکاری پیدا نمیشه. اصلا وقتی میری توی یه جایی مثل دوبی به این فکر میفتی که این به قول ما عربای فلان خور خودشون مثل پادشاه نشستن و یه عده کارگر از کشورای دیگه گرفتن که براشون اموراتشون رو انجام بدن از گارسونی گرفته تا کارواش و .... حقوق ها همه عالی . ساعت کاری مناسب. و اینطوری میشه که خانواده به آینده فرزندش مطمئنه و فکر کردن به چند فرزندی براش آسون تر میشه

3. از لحاظ تفریح انواح تفریحات و سرگرمیها توی این کشور هست. اصلا من ندیدم کسی از این فامیلا از زندگی گله کنه. خوب معلومه که افسردگی هم نیست و این خودش باعث امید به زندگی میشه و نهایتا خانواده میتونه به این فک کنه که میشه چند تا فرزند داشت و ظلمی هم در حقشون نشده باشه که چرا اومدن توی این دنیای هیچ و پوچ

4. کلا توی خونه های اون طرف حاشیه خلیج خود خانواده در هر سطحی که باشه دارای کلفت و نوکر هست. حالا توی بعضی خونه ها چندین تا و بعضیا یکی دوتا. البته من خیلی موافق نیستم. ولی همینکه دولتشون این امکان رو ایجاد کرده که از کشورای فقیر آدمایی میان و کمک دست مادر خانواده میشن در شستشو نگهداری خانه داری و ... خیلی خوبه. هم درآمدی برای فقرای اون کشوره و هم خودش باعث این میشه که مادر خانواده به این فکر کنه که خوب میشه چند تا فرزند رو با هم بزرگ کرد و خستگی جسمی نداشت

5. از لحاظ تحصیلات. اصلا باورتون نمیشه انقدر درآمد افراد دیپلمشون خوبه که افرادی که فوق العاده علاقه داشته باشند میرن و درس میخونن. اونم توی بهترین شرایط و با بهترین امکانات خوب این میشه مه خانواده خیالش از بابت تحصیلات فرزند و دانشگاه و ... هم راحت میشه و به فکر چند فرزندی میفته

6. از لحاظ آرامش و امنیت... به نظرتون بگم؟ اما فقط یه مثلا میزنم

چن سال پیش رفتیم امارات و بعدش با همسرم رفتیم پارک آبی. میخواستیم از این سرسره بلنده هست بریم بالا دوربین و کیفمون رو نمیشد ببریم گفتن بذارین یه گوشه ما هم گذاشتیم بعد 1 ساعت که برگشتیم سر جاش بود...باور کنین راس میگم. من خودم شوکه شده بودم

7. از لحاظ امنیت خاطر از بابت سلامتی و درمان

همنقد بگم که دولت امارات تمام هزینه بیماری فرد رو برای درمان بیماری تا هر وقت پرداخت میکنه

مثلا دایی همسرم بیمار هستن و هر چند وقت باید برن انگلیس جهت درمان. دولت امارات هزینه رفت و برگشت ایشون و یکی از همراهاشون که ایشون انتخاب میکنن همراه با یه پرستار که به زبان انگلیسی مسلطه و رزرواسیون هتل توی انگلیس با هزینه . هزینه همه روزایی که اونج میمونن علاوه هزینه درمانش رو پرداخت میکنه

خوب این مهمترین مساله برای یه خانواده است که اگه فرزندش بیمار شد بتونه با خیال راحت توی بهترین بیمارستانای دنیا درمانش کنه و خیالش از بابت درمان راحت باشه و اینطوری میشه که یه خانواده به فکر چند فرزندی میفته

8 . بهزیستی...

بزارین نگم... بزارین این مساله همین جا تموم شه... بزارین فک کنیم که قراره همه اینا رو برامون آماده کنن و مام 4 تا بچه قد و نیم قد که خیلی هم با هاشون بهمون خوش میگذره و همه جوره در رفاه و آسایش هستن خواهیم داشت....

شیراز... عاشقتم

سال نو اگر چه با تاخیر مبارک....



امسال در جشن آغاز سال نو شمسی جای برادر عزیزم خالی... اگر چه برای رسیدن به اهدافش پریده است و ما شادمان از این پرواز موفق دلمان همواره در گرو خنده ها و بودنش و حس نفس گرمش و آرامش های نهفته در کلامش بوده و دلتنگ هستیم... سال نو را با چشمانی خیس از دلتنگی شروع کردیم...

اما باران بهاری که هر روز و هر روز به مقدمه بر ما می بارید نوید سالی خوش میداد و امیدواریم که در این سال نو سرهایمان از افکار منفی . دلهایمان از خستگی و تنفر . سینه هایمان از دلتنگی و اضطراب. صدایمان از غم و ناامیدی . تنمان از خستگی و بی پناهی . چشمانمان از بی اعتمادی . دستهایمان از بی کسی و عزیزانمان از رنج و بیماری و دشمنانمان از غفلت و نافهمی تهی شوند...

در روزهای آغازین و نکوی این سال نو شهر کوچک ما گر چه دلتنک نبودن عزیزانی بود اما چهره اش بس دگرگون از شلوغی حضور عزیزان هموطن شد... عزیزانی از هر گوشه ایران زمین که در مراجعاتشان به داروخانه با گویش های گوناگون دلمان را از حضورشان هر چند برای لحظاتی کوتاه شاد میگردند. و ما گرچه به دلیل کثرت مراجعات در این روزها توان همراهیشان را نداشتیم اما همه تلاشمان را برای خوب بودن کردیم... امید که مفید فایده بوده باشیم...

برایتان بهترین ها را آرزومندم

راستی چرا عشق انقدر شیرینه ؟ به گمان شما آیا بهار حس عاشقی رو تشدید میکنه ؟ اصلا به گمان شما آیا عشق وجود بیرونی داره؟


تولد نیکا

اگر چه با تاخیر به دلیل مشغله بی شمار شما هم در جشن کوچک ما به مناسبت تولد شازده خانوم خونمون شریک باشین


....

حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش

در لشکر دشمن پسری داشته باشد...

اينجا داروخانه... من دكترش...


بيمار :آقا يه قرص اميد بده.

همكار: قرص اميد؟

بيمار: آره اون دفعه از خودتون گرفتم بابا

همكار: قرص اميد؟ خانم دكتر قرص اميد داريم؟

دكتر: قرص اميد؟ والا چه عرض كنم؟

بعد از كلي صحبت معلوم ميشود بيچاره قرص كلوميفن ميخوان كه روش نوشته اووميد...

.......................

بيمار: آقا  2 تا آموكسي 500 داري؟

همكار: بعله داريم.

بيمار: يه 3 تا بم بده پس!

................

بيمار: آقا استامينوفن ساده داري؟

همكار: بعله داريم.

بيمار: خوب يه دوبسته استامينوفن كدئين بده پس!

.............

بيمار اومده نوزادش يه همانژيوم خيلي خيلي شديد روي گونه راستش داره. نوزاد دختره. پدر نوزاد پشت سر هم از من مي پرسه خوب ميشه نه؟ از بين ميره نه؟ رفع ميشه نه؟ خانوم دكتر به نظرت رفع ميشه؟ خانوم دكتر به نظرت اين دارويي كه نوشتن خوبه؟

همانژيوم تجمع شديد رگهاي خوني توي يه ناحيه از بدنه. كلا مشكل خاصي نداره به قولي اگه روي مغز نباشه . كه علامتش به صورت قرمزي كم تا شديد با وسعتهاي متفاوت روي بدن هست. در طول رشد بچه معمولا كم رنگ تر ميشه . اما اگر شديد باشه از بين نميره. در برخي مواقع روي چشم لب و ... هست و باعث بدشكلي  ميشه.

خيلي سخته به پدرش گفتم به يه دكتر خوب مراجعه كنين . جديدا حتي ليزيك هم ميكنن.

همين...

نیکا در پایان 2 سالگی

                                                          

  

اینم کارت تولد نیکا

این روزهای من...

بخدا يادم رفته قديما چطوري مينوشتم. ولي خوب شما لطف كنيد و منو همينطوري بپذيريد:

جاتون خالي نباشه يه آقا و خانومي اومدن داروخانه دفتر چه بيمه روستايي دستشون بود. داد و بيداد كه شما دارو رو به ما اشتباه دادين و من ( خانومه ) از برج 5 به جاي دارواي قندم اين داروها رو كه شما دادين خوردم و كلي وزن كم كردم و ....

ما دفترچه رو از طرف گرفته و همچنين شمارشون رو كه پيگيري كنيم...

خوب اولين كاري كه كردم اين بود كه :

 اصلا اول ثابت بشه كه داروها رو از داروخانه ما گرفته. كه اين موضوع يا از طريق مهر صفحه دوم دفترچه مشخص ميشه يا از طريق خطي كه روي داروهاي مورد نظر دستور نوشته و يا خطي كه توي صفحه دوم قيمت كل رو زده و ...

خوب توي دفترجه مورد نظر اصلا مهري زده نشده بود و هم اينكه خط مورد نظر خط بچه هاي داروخانه ما نبود.

ضمن اينكه ما بعد از اينكه توي بايگاني كامپيوترمون بازبيني كرديم ديديم كه اصلا نسخه اي با اين شماره سريال يا با اين اسم وارد داروخانه نشده. اما مرغ طرف يه پا داشت

مي گفت خانم دكتر ب  از قضا دوست صميمي بنده هم بودن اين داروا رونوشتن و اين داروها رو فلان پرسنل شما به ما داده و... كه از قضا ايشون اون روز غايب بودن....

با تماس با خانم دكتر ب ايشون گفتن كه ايشون به اينجا هم مراجعه كردن و من اصلا خط پرسنل داروخانه خودمون رو شناختم و ميدونم كه اين داروها رو از داروخانه درمانگاه گرفته ولي خوب چيزي نگفتم.

همچنين تماس با اون پرسنل مذكور ايشون گفتن اصلا ايشون چن هفته قبل كه آبان ماه بوده اومده و چن قلم داروي ديگه رو آزاد از من گرفته و ...

بعد از بررسي صفحه دوم دفترچه قيمت داروها درست زده شده بود پس داروها رو اشتباه ندادن و ضمن اينكه داروهايي رو كه ايشون اظهار ميكردن باعث كاهش وزنشون شده دايمتيكون و متو كلوپراميد بود كه اصلا همچين عارضه اي ندارن.

نهايتا خانم اعتراف نمودند كه بعله داروها رو خودشون از يخچال اشتباه برداشته و استفاده كرده....

خوب بگذريم.

يه آقايي هست مياد سهميه انسولين بچه اش رو با 10 درصد قيمت از داروخانه ها ميگيره و به قيمت اصلي توي بازار آزاد ميفروشه. يعني عملا  با سرمايه ما و سلامتي دخترش تجارت ميكنه... اونم داروهايي مثل انسولين قلمي لنتوس و نووميكس. تازه موقع فروش ميگه اگه لنتوس ميخواي بايد نووميكسم ببري... راستي طرف بيچاره و درمونده واينا نيست ها. طرف كلي برا خودش ملك و سرمايه داره...

آقاهه اومده میگه یه ورق ادیبی بده. اول با تعجب بهش نگاه کردم بعد یه ورق قرص سرما خوردگی عبیدی رو بهش دادم...

توی واحدای بالای داروخانه یه دختر نازی هست اسمش کوثره. حدودا 4 سالشه. همه خریدای داروخانه ای مامانشو میاد انجام میده. اومده میگه یه کرم سوختگی بدین. میگم برا چی میخوای که بچه ها میشناسنش و میگن که برا پای نی نیشون میخواد. بهش میگم اسمت چیه؟ میگه کوثر. میگم کوثر چی؟ یه ذره فکر میکنه و میگه کوثر مامان........ عاشقش شدم....

راستی یادم رفت بگم به جای منصور که توی چند پست قبل ازش یاد کرده بودم ،دم در داروخانه یه دختر خانوم حدودا 22 ساله با قد متوسط و چشای عسلی زیبایی میشینه. هر روز که از کنارش رد میشم بهش فکر میکنم. ولی اصلا در موردش هیچ چیزی به نظرم نمیرسه. واقعا هیچ......

نیکا تو ترکه ... خدا به دوتامون صبر بده



روحت قرین آرامش...

سالگرد رفتنت شده. امشب من به به یاد همه اون روزایی که سر به سرت میذاشتم، به یاد همه اون روزایی که دوتایی پتو رو میکشیدیم سرمون و حرفای یواشکی میزدیم و حرص همه بچه های فامیل در میومد، به یاد همه اون روزگاری که کارای یواشکی انجام میدادیم ، به یاد اون روزی که با هم رفتیم کوه و منو مار زد فک کنم بس که شیطنت کردم و مرتب به تو گفتم مار کنارته، به یاد گریه ها و خنده هایی که با هم کردیم ، به یاد همه اون روزهایی که با هم درس خوندیم. به یاد همه جمعه هایی که با هم زبان خوندیم. به یاد همه او سفرایی که با هم رفتیم، کیف هایی که با هم عوض کردیم ، لباس هایی که جابجا کردیم،به یاد همه اون وقتایی که جلو آینه می ایستادیم و خودمون رو مقایسه میکردیم که کی خوشگلتره، به یاد همه اون شباهتایی که به هم داشتیم ، به یاد همه اون زمانایی که ما رو با هم اشتباه میگرفتن و ما ریز ریز میخندیدیم، به یاد همه اون وقتایی که نصف شب میرسیدی خوابگاه ، و حتی به یاد همه تفاوت ها و کل کلامون دلم گرفته ...
کاش بودی...
کاش سرنوشت طور دیگری نوشته میشد...
کاش.....

اینم منصور

توضیح اینکه منصور از دو چشم نابیناست و روزهای زوج دم در داروخانه می شینه و به قولی متکدیه. همیشه هم در حال آواز خوندنه. اونم همش آوازای سوزناک.

اون روز میگم منصور خان بابا دلمون گرفت لااقل یه شاد بخون. میگه شما امر کن خانم دکتر چشم...

راستی منصور آوازاشو با ساز میخونه. سازشم کیسه فریزرای داروخانن. نمیدونم چطوری اما کیسه فریزر رو میذاره توی دهنش و ازش آهنگ اون آوازی رو که میخواد در میاره...

اون روز اومده داروخانه میگه جای تمیز برا نماز خوندن هست. میگم نه منصور جان اینجا نمیشه. وایساد جلو صندوق به نماز خوندن. دیگه با همکاری یکی از بچه ها به سمت دیگه داروخانه هدایتش شد که نکنه کسی باهاش برخورد کنه...

راستی برای گرفتن این عکس و گذاشتنش توی وبلاگ از منصور اجازه هم گرفتم...


یک روز بارانی


این روزها...


یه پیرمرد ساده روستایی اومده بودن داروخانه فک کردم پذیرش نشده. بهشون گفتم بفرمایین . برگشته بم میگه خیلی ممنون همین جا خوبه. راحتم دخترم....

به یه خانمی فیش دارم که بره پرداخت کنه. داروهایی رو که قبلا داشت رو بم نشون داد دیدم همه داروها رو داره بش گفتم خوب شما همه داروهاتو داری . فیش رو بهم پس داده میگه پس این باشه پیش خودتون به درد یه بنده خدا دیگه میخوره...

این روزا همه چی خوبه . جز دلتنگی برای داداش عزیزم...

محض اینکه بوده باشم...


1. خانومه اومده یه کپسول فلوکنازول آبی رنگ رو با یه ورق قرص مترونیدازول گذاشته کنار هم میگه خانم دکتر این دوتا یکی هستن؟

اول با تعجب نگاش کردم گفتم شایددستم انداخته. دیدم نع واقعیه واقعیه.

لبخند زدم و گفتم نظر خودت چیه؟

2. دکتر برا بچه یه مریضی شربت کتوتیفن نوشته بود. رفت و برگشت یه برگه و شربت رو داده دستم میگه دکتر گفته اینو به جای این بهم بده. به برگه نگاه میکنم نوشته شربت سیتیریزین.

کارش رو انجام میدم. می پرسه. کدوم بهتره. میگم برا موردی که شما میخوای مصرف کنی دوتاش خوبه. حالا که دکتر اینو گفته همینو ببر. دوباره می پرسه خو کدومش بهتره. بازم جواب قبلیمو تکرار میکنم. برای بار سوم میگه نع منظورم اینه که به نظر شما کدومش بهتره. بازم تکرار میکنم.

اونوقت شوهره بم میگه نع خانم دکتر یعنی آخه این یکی بهتره یا اون یکی؟ نفس عمیقی میکشم و میگم بم توضیح بده دلت میخواد چی بشنوی و چرا؟ بنده خدا نمیفهمه چی دارم بش میگم. سیتیریزن رو برمیداره میره تا دم در داروخانه . بر میگرده میگه همون گرونه رو بده معلومه که بهتره . کتوتیفن رو میبره.

3. آغا یه مریضی داریم معتااااااااااااااااااااااااااااااااد. یعنی من میگم معتاد . شما بخونین اسکلت. باور کنین به این آدم خاک رس بدین میزاره رو ذغال و ....

آغا میاد تو داروخانه یه سلام علیک گرمی با من میکنه که انگار پسر خالمه... به قول آقای همسر 2 روز مونده که بره اون دنیا. از شیشه و تریاک و هروئین و....

هر روز میاد میگه من بیماری میگریوم (والا من که نمیدونم چیه) دارم خانم دکتر میدونه بهم یه ورق کلونازپام بدین. دیوونم کرده...

4. نیکا بالاخره دندون جلوش در اومد...

هستم

برای چک آپ نیکا شیراز و تهران..
مینویسم

سفر نامه كيش...


راستش رو بخواين از ازدواج بنده با جناب آقاي همسر 4 سال ميگذره. تو اين چهار سال هر وقت جايي رفتيم يا برا مريضي بوده يا برا كار يا برا باز آموزي يا ...

بع از اينكه من به آقاي همسر اعلام كردم كه واقعا ديگه نميتونم ادامه بدم و نياز به يه مسافرت توپ شاهانه دارم . آقاي همسر طي دو روز برنامه سفر به كيش رو ريخت...

به دليل اينكه من دلم ميخواست اين دو روزه رو مثل پرنسسا زندگي كنم به ما هتل مارينا پارك پيشنهاد شد. امكانات هتل:

1. ساحل اختصاصي ( خوب كه اصلا برا ما استفاده اي نداشت چون من انقد دريا ديده بودم كه دريا زده بودم )

2. استخر و سونا و جكوزي رايگان ( كه خوب با وجود نيكا خانوم اصلا براي من استفاده اي نداشت)

4. ماسا‍ژ تايلندي (بهترين قسمت اين سفر بود. انقدر خوب بود كه به همه پيشنهاد ميكن براي در كردن خستگي و تمديد اعصاب يه ساعت خودشون رو بسپرن به ماساژوراي تايلندي)

5. پارك كودك و باغ هتل كه خوب بازم ما استفاده اي ازش نكرديم

6. اتاق هاي بسيار شيك و تميز

اما معايب اين هتل كه خيلي هم به چشم من اومد و به همين دلايل اگه يك بار ديگه پيش بياد كه برم كيش به اين هتل نميرم:

1. رستوران هتل اصلا براي كودك هيچ غذاي خاصي نداشت. با توجه به اينكه تقريبا 80 درصد مسافراي هتل با بچه هاي زير دوسال اونجا بودن

2. امكان سرو غذاي توي اتاق نبود كه باز هم براي خانواده هايي كه با بچه هاي زير دو سال اونجا بودن خيلي سخت بود

3. كافي شاپ هتل فقط چاي ، كافي با كيك داشت. كا باز هم براي خانواده هايي كه بچه داشتن و نياز هست كه حتما يه عصرونه بخوره خيلي سخت بود

4. امكان خريد غذا و بردن به اتاق ( براي كودك ) نبود

5. حمام اتاق با وجود تميزي و شيكي خاصي كه داشت مناسب جهت استحمام كودك نبود

بگذريم...

ما قرار بود ماشينمون رو هم با خودمون ببريم اما خوب گفتن پرايد اجازه نداره وارد كيش بشه . به همين دليل ما سفرمون رو از بندر چارك و با لنج هاي مسافر بري شروع كرديم... يك ساعت و نيم توي راه بوديم تا اينكه به بندرگاه جزيره رسيديم . از لنج كه پياده شديم حدون 500 متر توي اون گرما با وسايل راه رفتيم تا رسيديم به اونجا كه بايد بازرسيمون ميكردن. وجود نيكا جوونكاي سرباز رو به رحم آورد و از ما گذشتن. از اونجا تا جايي كه بايد تاكسي ميگرفتيم هم 200 متر پياده رفتيم بازم توي اون گرما. اما دريغ از يه تاكسي تقريبا نيم ساعت تا 45 دقيقه توي افتاب وايساديم تا تاكسي گيرمون اومد...

و هتل شيك مارينا پارك.

توصيه ميكنم اگه به كيش ميريد يه شب رو برين رستوران شانديز صفدري و يه شيشليك سفارش بدين. گروه اركستر اين رستوران خيلي خيلي قوي بود. عالي بود شب خوشي رو بعد از اينهمه خستگي گذرونديم.

صبح رفتيم كاريز كيش. يه شهر زير زميني كه در طول قنات هاي قديمي ساخته شده.

عصر هم پارك دلفين ها. برنامه هاي شاد و متنوع...

اما بگم از اون شب كه ما به خاطر امير عبداله خواننده سفيد پوش خليج فارس رفتيم رستوران پوريا...

افتضضضضااااااااااححححححححح. بدترين جايي كه توي عمرم رفتم...

اول كه اين رستوران با يه گارسون مي چرخيد. كلي هم ادعاش ميشد . اما همه كاراش رو مثل كامپيوتر انجام ميداد.

اول اينكه من بهش گفتم نوشابه مارو آخر سرو كنين كه نيكا غذا نميخوره. بعد از اونهمه تاكيد اول از همه نوشابه ها رو گذاشت روي ميز

دوم اينكه توي تبليغات اين رستوران كلي از اسم امير عبداله استفاده شده بود اما امير عبداله ساعت 12.30 تشريف آوردن و انقدر برنامه خسته كننده و لوسي برگزار كرد كه نگو...

سوم غذاي افتضاحي بود كه اين رستوران داشت. كل منو غذا دريايي بود. يكي دو قلم داشت شامل زبان گوساله و كباب بره با سس انار. از اونجا كه من جنوبيم و غذاهاي دريايي رو با دستپخت هيشكي جز مادرم ، خودم و خواهرام نمي پسندم و هم اينكه جنوبيا عمرا براي شام غذاهاي دريايي نميخورن كباب بره افتضاحشو سفارش داديم.... افتضاح بود آقا افتضاح همين...

از همه مهمتر اينكه صندلي كودك نداشتن و بچه هاي بيچاره يا وسط رستوران ولو بودن يا بدبختا روي ميزا نشسته بودن...

نور رستوران كم... فضا كوچيك...

روز بعد هم با اصرار همسر يه سر رفتيم خريد ... چيزي نداشتن . لباسايي كه من اينجا براي دختري ميخرم 40 يا 50 اونجا 90 به بالا بود...

بالاخره موقع برگشت ما از 12 توي بندرگاه بوديم. به دليل باد و موج لنج ها كنسل شده بودن و ما مجبور شديم تا ساعت 3.5 منتظر بمونيم.

اومدين زرنگي كنيم بليطمون رو با يه لنجي كه 3 حركت داشت عوض كنيم. جاتون خالي نباشه لنج نبود كه يه قايق كوچكي كه مبله كرده بودنش. وحشتناك. 2 ساعت و نيم روي دريا. تهويه افتضاح. صندلياي وحشتناك...

مصداق از هول حليم افتاد تو ديگ شده بوديم...

و بالاخره خونه....

به همه دوستان توصيه هاي زير رو توي سفر كيش دارم

1. هر تاكسي رو كه سوار شدن شماره رانندش رو بگيرن كه اگه جايي گير افتادن بتونن تماس بگيرن بياد دنبالشون.

2. به نظرم بهتره آدم خونه بگيره يا يه هتل درجه پايين . چون توي كيش كه فقط جهت خواب شبانگاهي از هتل استفاده ميشه پس هزينه زياديه.

3. بهتره غذا رو يا خودتون بپزين يا فست فود بخورن كه ارزونتر بيفته.

4. يادتون باشه برا استفاده از اركسترهاي رستورانا نيازي نيست كه حتما اونجا غذا بخورين. فقط كافيه به ازاي هر نفر 10 هزار تومن پرداخت بشه. البته در روزهاي شلوغ و ايام خاص و تعطيل اين مساله منتفيه

5. بهتره براي استفاده بهتر از سفرتون همون اول با يه آژانس مسافرتي توي كيش صحبت كنين كه برنامه ها رو براتون بگه و براتون رزرو كنه... (يه آژانس خيلي خوب به ما كمك زيادي كرد. اما اسمش خاطرم نيست حالا)

راستي كشتي كف شيشه اي هم رفتيم كه فقط پنجره هاي شيشه اي داشت... خيلي هم گرم بود.

خوش باشيد...

تند تند نوشت...

1. روحانی عزیز متشکرم. به من حس غرور از ایرانی بودنم رو برگردوندی...

امیدوارم سالهای بعد از تو کسی نیاد و همه دست آوردهاتو به کثافت بکشه.

2. فک کنین آدم بره کیش ولی اصلا ساحل و دریا نره. فک کنم توی تاریخ گردشگری نوشته بشه...

این کیشی که ما رفتیم خیلی خوب بود چن روز بیشتر نبود اما خیلی خوب خستگی ما رو از بین برد  و ما بسیار انرژیتیک برگشتیم دوباره سر کار...

میام و سفرنامه رو مینویسم... براتون میگم کجاها برین و کجاها نرین توی کیش... ایشالا

اینم دختر 19 ماهه مادر



درسی که پسر خالم به من داد...

امروز پسر خالم برای من پیغام فرستاده بود یه پیغام دوستانه و خیلی مهربانانه. به خاله خانم گفته بود به نیلوفر بگو انقده دوسش دارم که نگو. انقده دلم براش تنگه که نگو . کلی عذر خواهی که نمیتونه بیاد به من سر بزنه و در آخر اینکه خاله از طرف اون منو ببوسه...

این پیغام بعد از اون بود که من به خاله گفته بودم از دستش خیلی دلخورم چون با وجود اینکه من براش پاگشا گرفتم و ... اصلا به من سر نزده.  راستش رو بخواین دلیل اصلی دلخوری من برمیگرده به یه چیز دیگه. به یه حرفی که اون به طعنه به من زده بود. و اینکه من کینه اش رو به دلم گرفته بودم. و به بهونه های مختلف به قولی بارش میکردم... تحویلش نمیگرفتم و ...

این پیغامش منو دگرگون کرد... از ظهر تا همین الان که دارم اینو مینویسم هر دم اینه ای که دارم خودم رو توش میبینم منو واضح تر به من نشون میده.

یه آدم که پر از غروره بدون اینکه خودش بدونه ، آدمی که خواسته یا ناخواسته با حرفای نیش دارش عزیزانش رو میرنجونه به بهونه های مختلف ، حرف هیجکس رو تاب نمیاره و سریع یه جواب گنده میذاره کف دستشون . حرف درست یا غلط ، آدمی که حوصله شلوغی رو حتی خونوادش رو نداره ، آدمی که قدر عزیزاشو نمیدونه ، شاید آدمی که فقط میخواد از خودش تعریف بشنوه... آدمی که وقتی تصمیم بگیره کسی رو خورد کنه تا آخرش میره، آدمی که...

وای پر از صفت های منفی شدم...

پسر خالم خواسته یا ناخواسته با این پیغامش چشم منو باز کرد....

چقدر خوبه همیشه توی رفتار دیگران قسمت خوب ماجرا رو پیدا کنیم. من متاسفانه توی رفتار همه اطرافیانم قسمت منفی رو میدیدم...

این شاید ناشی باشه از خستگی کار ...

نمیدونم اما به هر حال دارم سعی میکنم که قسمت های منفی وجودم رو بشناسم...

شاید با یه مشاور صحبت کردم...

برای من دعا کنید...

یک روز به یاد ماندنی در داروخانه


بچه های داروخانه به مناسبت روز داروساز برام جشن گرفته بودن. سورپرایز شدم...

مرسی دوستان عزیزم.

روز داروساز مبارک

بعله دوستانم اینطوریا شد که من داروساز شدم...

چطوری؟ آخ فک کردم همه اونچه توی فکر و ذهنم گذشته رو برا شمام گفتم:

اینکه من اول دبیرستان بودم و عاشق عمران. اینکه داداش دوستم که از قضا اون زمونا برا خودش خیلیم خوشتیپ بود معلم زیست شناسی بود و من شیمیم خیلی ضعیف بود و اینکه اون به ما دوتا درس شیمی میداد و بالاخره یه روز توی همون روزا بهمون گفت که اگه میخواین راحت بشینین توی خونه و پول در بیارین برین داروسازی بخونین. 

اینکه گذشت و گذشت و من با اینکه تجربی میخوندم رفتم ریاضی فیزیک امتحان دادم و با اینکه رتبه کنکورم خوب شده بود چونکه شهرای بزرگ رو انتخاب کرده بودم عمران قبول نشدم و باقی دوستام پزشک و ... شدن و من افتادم به سال بعد.

اینکه سال بعد از 15 شهریور ماه هر روز از 5 صبح تا 12 شب درس خوندم که داروسازی شیراز قبول شم و قبول شدم.

طی این سالها کلی سختی کشیدیم سختیایی که تازگیا که بهشون فکر میکنم از نوستالژیش دلم به درد میاد و اشکم روون میشه. چقد دلم برای اون روزهای بی خیالی و خوشی تنگ شده. چقدر...

پایان نامم رو با یکی از مشکل ترین دستگاهای موجود توی دانشکده کار کردم. اما لذت بردم و کار یاد گرفتم. به قول خودم داروساز یه دانشمنده و باید بتونه با این دستگاه خوب کار کنه... دریغ...

به همین دلیل من شاید جزو آخرین دوستانی بودم که از ورودیمون سوگند نامه رو امضاء کردیم... یادش به خیر...

وقتی به اون سالا بر میگردم نا خود آگاه به اون همه انژی و شادمانی و فعالیت و شور و زندگی که در من جریان داشت فکر میکنم... چی شد؟ کجا رفت؟

وقتی به اون زورها فکر میکنم یادم میاد که با اون همه شیطنت و بازیگوشی که من داشتم رئیس حراست دانشگاه هم منو دوس داشت. همیشه با یه مهر پدرانه ای مواظب من بود...

وقتی به اون روزا فکر میکنم یادم میاد که من مسئول واحد خواهران انجمن اسلامی دانشکده بودم...

عضو انجمن قلم

عضو انجمن شعر

دو سال پیاپی عضو ستاد اجرایی مرکزی جشنواره مهرگان

عضو شورای خوابگاه

عضو کمیته تغذیه دانشگاه

نماینده کلاس

نماینده بچه های عرب زبان دانشگاه

و ....

خوب آخرش چی شد...

آخرش 7 سال بعد فارغ التحصیلیم الان که به اطرافم نگاه میکنم اون دبیر زیست توی خونش نشسته و پول در میاره در حالیکه من از صبح تا شب با شرکتا و وزیتورا و مردم و پزشکا و بازرگانی و بازرس و بیمه و اداره کار و پرسنل و منشی و ... درگیرم

تا که نانی به کف آریم و ...

راستی اگه به عقب برگردم هیچوقت داروساز نمیشم اما در حال حاضر واقعا شغل و موقعیتم رو دوست دارم و بهش اعتیاد پیدا کردم


مشاوره با طعم سخنرانی حاجی

اینو نمی نوشتم دق مرگ میشدم میرفت.

دیشب ساعتای 11.30 اینا بود دیگه داشتم هلاک میشدم از بس با مریضا حرف زده بودم. توضیح داده بودم. تفسیر کرده بودم . دعوام شده بود. تلفن جواب داده بودم و ...

این وسطا یه آقایی اومده میگه مولتی ویتامین خارجی میخوام بهترینش. میگم بارداره؟ میگه نمیدونم (توجه کنید نمیدونه ). اونوقت میگم اصلا خانمه یا آقا میگه برا یه آقایی میخوام......

به هر حال من چن نمونه مولتی ویتامین خارجی که داشتیم رو نشونش دادم و داشتم براش توضیح میدادم که گفت بزا به خودش زنگ بزنم. منم گفتم آره بهترینکاره. تو همون وسطا یهو دیدم یکی گوشیشو طرفم دراز کرده بفرما برا خودش توضیح بده ....(متنفرم از اینکه با گوشی کسی دیگه با مریض حرف بزنم و اون فک کنه من بیکار اونجا فقط برای رتق و فتق کار ایشون اونجام )

توی اون شلوغی بهش میگم آخه آقا الان وقتشه من تلفنی توضیح بدم. میگه حالا شما یه چیزی بگین. گوشی رو که گرفتم. دیدم بعله آقا توی مجلس سخنرانی تشریف دارن و از من میخوان راجع به داروها و اینکه کدوم بهتره و چرا بهتره توضیح بدم. همون لحظه میخواستم بگم آقا برین نزدیک تر منم فیض ببرم از سخنان حاجی .

اما بنده با عصبانیت گفتم شرمنده جناب من پشت تلفن مشاوره نمیدم...

دیگه آخر شب اومدن و سنتروم بردن بالاخره...

تو این آشفته بازار دیشب یکی یه ساعت وایساده که با من حرف بزنه وقتی میگم جانم بفرمائین میگه من این شیشه رو برا بچم گرفتم نظرتون چیه؟

انقد خسته بودم که فقط یکی دوتا از نرونای مغزم کار میکرد نگاه عاقل اندر سفیه بهش کردم و گفتم به نظرت من در مورد شیشه شیر هم چیزی خوندم؟

راستی شبهه پیش نیاد که داروخانه شلوغی داریم و انقد که نمیشه سر خاروند. آره نمیشه سر خاروند اما شلوغی کاذب. مثلا میان دفترچشونو که دارو گرفتن دوباره فاکتور میخوان. اونوقت میرن و میان میگن رو سربرگ داروخانه هم برامون مبلغی که گرفتی بنویس. تازه داروشون با کالاهای بهداشتی که گرفته مثلا شده 20 تومن خوب من مینویسم 10 تومن میگه تو که 20 تومن گرفتی میگم خوب نسخه شما شده 10 تومن عزیزم... خوب باید یه نیم ساعت فک بزنی تا فهمیده نفهمیده قبول کنن و برن...

اشتباه چاپی : دی

آقا جونم براتون بگه که دو روزه یه مریضی گیر داده به ما که این قوطی که به من دادین چرا توش پودره. باید توش کرم باشه. ما هم هر چه قسم و آیه و ... آوردیم گه عزیزم این قوطی حاوی پودر پیدرولاکسه ( نوعی مسهل ) و ایناهاش روشم نوشته پودره و ... به خرجشون نمیرفت که نمیرفت. هر روز صبح و عصرم این برنامه ما بود... بالاخره امروز رفته از ما به شبکه بهداشت شکایت کرده که بفرمایین ببینید که این داروخانه های شما دارو رو به من اشتباه که دادن هیچ. جواب درستم به ما نمیدن.

معاون شبکه هم بدون نگاه کردن یا ارجاع دادن به معاونت دارویی شبکه اقدام به تماس با داروخانه میکنه و کلی با این بنده خدا پرسنل ما دعوا و ... حالا هر چی این بدبخت میخواد توضیح بده جریان چیه اصلا ایشون قبول نمیکنن.

تا اینکه من رسیدم داروخانه و زنگ زدم به امور دارویی و ...

بعله عزیزانم. مقصر نه ما بودیم و نه بیمار. یه دارخانه دیگه قوطی دارهای ساختنیش تمام شده بوده و داروی آقا رو بدون هیچ برچسبی ریخته توی قوطی پورد پیدرولاکس... و ایشون برای بار دوم که اومدن دارو رو دریافت کنن. بعد از اینکه میرن خونه و در قوطی رو باز میکنن میبینن که ای وای این که پودره و ....

منم آمپر چسبوندم حسابی مسئول امور دارو رو مورد الطاف بی نظیر خویشتن قرار دادم که بفرمائیین اینا رو خدمت معاون شبکه ابراز فرمایید تا خودم برسم خدمتشون...

همین. والسلام

غلط های املایی

به کرات توی مطالبی که توی به قولی دنیای مجازی میخونم می بینم که نویسنده حتی گاهی وقتها هر قدر قوی در نگارش یا حتی باهوش و با استعداد به املای کلمات دقت نمیکنه و این خیلی خیلی منو ناراحت میکنه.

از دوستای عزیز خواهش میکنم توی نوشتن املای کلمات مخصوصا کلمه های مثل خواستنٍ ، خوابیدن ، خوردن و ... دقت کنن.

یه لحظه فک کنین دنیا تموم شه و یه موجودات دیگه ای قرار باشه از روی همین نوشته ها ما رو بشناسن خو بدبختا گیج میشن دیگه...

پ. نوشت : دوستانم نمیدونم چرا نمیتون برا هیج وبلاگی کامنت بذارم. به همه وبلاگها سر زدم اما ...

یک روز در داروخانه با من...

امروز توی فیس بوک یه پست رو دیدم که به نظرم خوب اومد به سبک اون یه روز با من توی داروخانه باشین. بفرمایین تو:

وارد میشم. سلام بلند میدم و کیفم رو میزارم روی قفسه پشت میز مدیریت. دکمه کامپیوتر رو روشن میکنم و میرم روپوش میپوشم. همچنان خندانم. دل به فکر نیکام. جدیدا وقتی پرستارش میاد متوجه میشه که دیگه تا 5 یا 6 ساعت خبری از مامان جونش نیست. گریه میکرد وقتی در هال رو بستم. دکمه های مانتوم رو توی حیاط بستم.

یه نگاه به اطراف میکنم. فلانی این ظرف داروهای ساختنی رو که گفتم همون موقع بشورین. پشتش یه جواب میاد. دریغ از یه چشم.

فلانی مگه نگفتم صبی که بیکارین قفسه هورمونا رو مرتب کنین. پشتش یه جواب دیگه میاد . دریغ از یه چشم.

فلانی قرار بود اقلام بهداشتی شبیه به هم رو کنار هم بچینی. پشتش ....

فلانی مگه نگفتم نسخه ها رو نریز روی میز بزار سر جاش...

فلانی فیش پرداختا جرا انقد پخش و پلاست...

به این نتیجه هر روزه میرسم که خودم تند و سریع همه کارا رو رو به راه کنم و هنوز پس ذهنم هست که یه زنگی به خونه بزنم. ساعت 18

روزه هستیم. میرم جلو شمام بفرمایین اینجا آب و هواش خیلی بهتره:

1.     1. یه اقایی یه قوطی آورده میگه خانم دکتر این دارو رو برا من بسازین. میگم خوب نسخش کو؟ برچسبش؟ میگه اشکال نداره خانم دکتر توش رو نگاه کنین یه ذره ازش هست. از رو اون درستش کنین. بخدا خانم دکتر مال بچمه. من همیشه میام داروخانه شما. اگه میتونی رام بنداز...

2.     2. یه خانوم میان دفترچه با فرانشیز صفر دارن از شیر مرغ تا جون آدمیزاده توش نوشته شده. بهشون یه فیش میدم. میگه ا مگه مفتی نیست؟ میگم توش دارو که ننوشته که رایگان باشه که. شامپو صابون و کرمه... دیگه خودتون حدس بزنین. حرومخور و دروغگو و ... تقصیر منه که همیشه میام داروخانه شما

3.     3. یکی میاد قطره آ.د میخواد میارن براشون . قیمت رو که میشنوه میگه اینکه روش نوشته 6500 ریال. میگم این قیمت قدیمه . خیلی وقته دیگه این قیمت نیست. چپ چپ نگاهی میکنه و یه فاکتور میخواد به امید اینکه فردا بازرگانی رو بندازه به جون ما

4.     4. به یکی فیش میدم میگن صندوق بدین. میره صندوق صدقات رو برمیداره میاره میده به من...

5.    5. پزشک از بیمارستان زنگ زده و میخواد راجع به یه دارویی بپرسه....

5.     6. بعدی یه آقاییه که دفترچه شرکت نفت داره. دکتر داخلی نزدیکمون براشون 100 تا پنتو پرازول 40 صد تا اندانسترون،  صد تا... نسخه اش رو قیمت میزنم میشه حدود 100 هزار تومان. پرداخت میکنه. تعجب کردم. دکتر داخلی به شدت با پتنوپرازول 40 مشکل داره اونم 100 تا؟

5 دقیقه بعد همون آقا برمیگرده در حالی که پنتوپرازولا دستشونه میگن اینا رو تو خونه دارن و نمیخوان. متوجه کلکش میشم. میگم باید برن دفترچشونو بیارن که من این قلم رو ازش خط بزنم. وگرنه پس نمیگیریم. میره دفترچشو میاره. کارشو که انجام میدم . میبینم 2 بسته از داروها کمه. بهشون میگم قبول نمیکنن میگن نع شما به من همین تعداد رو دادین. خوبه من خودم نسخه رو پیچیدم و دقیق یادمه که 100 رو بر 14 تقسیم کردم. تاکید میکنم که بره ماشینشو نگاه کنه. مصرانه میخواد از زیرش در بره. بالاخره میره و اون دو تا بسته رو میاره و ...

6.     7. طرف اومده شیاف استامینوفن میخواد . نداریم خارجیش هست گرون در میاد میخواین؟. ای بابا شمام دکون وا کردینا. حالا خانم دکتر اون گوشه موشه ها رو نگا کنیم شاید باشه. من همیشه میام پیش خودتونا

7.     8. در همین حین یه خانمی سوال خصوصی داره و میخواد بیاد توی داروخانه. قبول نمیکنم منو میکشه یه گوشه میگه: خانم دکتر من همیشه میام اینجا. بس که خوش اخلاق و مهربونین میخوام یه مشورتی باهاتون بکنم شوهر من .... آخه مگه من روانکاو مسائل جنسیم

8.     9. یه خانمی داروهای پوستی میخوان بعد از اینکه نیم ساعت براشون حرف زدم میگن نع باید برم دکتر بهم بگه چیکار کنم...

9.     10. در همین اثنا طرف اومده یواشکی در گوش من میگه داروی سقط دارین . بخدا خانم دکتر جون بچتون برا خودم نیستا،منو که میشناسین شاید صد بار اومدم اینجا. همسرتونم منو میشناسه. یکی از دوستام که نامزدیه دسته گل به آب داده. این ماه رمضونی نمیشه عروسی هم گرفت که ...  .

           11. این وسط فک کنین هر کی از راه میرسه تا میبینه خانوم دکتر مثل بت اون جلو نشسته حتی اگه بخواد بره اون بستنی فروش نزدیک داروخانه هم میاد و یه حرفی از خودش در میکنه به قولی خوب ملا که مفتیه برا گربمونم دعا میکنیم

          12. طرف داروهاشو گرفته از یه جای دیگه. اومده میگه برام نسخه رو بخون و دستوراشو بزن. میگم من اصلا نمیدونم این دارو مال کیه؟ کی بهت داده و این کار رو نمیکنم. فوقش میتونم پشت نسخت بنویسم. براشون مینویسم میرن و میان داروها رو دوباره میارن و بازم راجع به همشون توضیح میخوان..

      13. توی این وسط فک کنین باید 4 گوشه حواست به پرسنل جدیدت باشه که اشتباه نکنه.

    14. تلفن میخوادت . حسابدار یه شرکتیه زنگ زده که پس این چک ما چی شد     

ن  15. نسخمو دادم بهت چرا پس بم نمیدیش. گمش کردی؟ همش 2 تا قطره است چرا انقد طول کشید؟

خ    16. خانم دکتر از اون دارو که به پسر خالم دادی خیلی خوب بود میشه به منم بدین. خوب چی بوده؟ نمیدونم یه پمادی چیزی بوده فک کنم برا پوستش. خوب پسر خالتون کی هستن؟ ای وای خانوم دکتر ؟ فلانی .یعنی نمیشناسیشون. همیشه میان همین جا

     17. قرص فشار میخوام. کدومش. نمیدونم شما یکیشو بیارین من میگم کدومه ؟ همیشه از خودتون میگرفتم. دیگه باید یادتون باشه.

1  18. وا  من رفتم دکتر زنان شما به من قرص قند خون دادین؟ چرا حواستون جمع نیست. با جون مردم بازی میکنین؟ اگه مامانم متوجه نشده بود چی؟

     19. عزیزم از این نسختون 2 قلمشو نداریم فعلا گیرتون نمیاد. ای خدا از دست این مملکت و شما ها جونمون به لبمون رسیده آخه من از اصفهان تا اینجا اومدم ....

2020. همسایه برامون هلیم آورده

    21. دم اذان یهو یکی میگه خانم دکتر دیروزم اومدم امروزم اومدم آخرش یه مسواک بچه کوچیک به من ندادین رام بندازینا؟

نگاش میکنم دیگه منفجرم. منننننننننن بهت مسواک بچه بدم. خانم ... کار اقا رو راه بندازین

خانم دکتر قبلا خیلی مهربون و خندون بودین من مشتری همیشه داروخانه شمام .اما جدیدا شما منو هش میکنین.

22. طرف یه بسته کو آموکسی کلاو آورده که دیروز از داروخانه شما گرفتم دیدم خونه لازم نداریم اومدم به جاش کرم ... بگیرم.

عزیزم اینو از ما نگرفتی ما اصلا از این کارخونه ندارم. بعد کلی چونه میگه خو حالا چی میشه اینو بگیری یه کرم بدی من مشتر همیشه داروخانه شمام. میگم میشه معامله پایاپای

2  23.  این وسطا حسابدار اومده برا کارای نوشتن اظهار نامه مالیات

     24. وسط همه اینا ویزیتور بهداشتی زنگ زده

    25. چای هنوز آماده نیست . من بدون چای افطار نمیکنم

ما 26. مامان اومده کیسه داروهاش دستشه. میگه خودت برام نیاوردی مجبور شدم خودم اومد. میشونمش پشت میز میرم جلو. یه ساعت بعد که میام میبینم . بیچاره یادم رفته اونجا بودن

دا    27. داداش اومده . دخترش سرگیجه داره. نسخشو میده. همینطور تو قفسه های بهداشتی میگرده و تو او شلوغی هی میگه من ژل اصلاح میخوام نه کف و...

ا     28. اون وسطا منو میکشه کنار و راجع به بعله برون دیشب کلی نود اجرا میکنیم

2
29. پزشک اطفالمون اومدن . میگن یه لیوان آب ندارین روزمونو باز کنیم....

ه    30. همه دارن میرن افطار . من هنوز در حال چونه زدن با مریضام...

آ    آخرشم همه منت اینو سرت میزارن که میان داروخانه شما و نمیرن جای دیگه و .... و تو باید نوکر و چاکر و دربست در خدمتشون باشی. آخه یکی نیست بگه عزیز من مادر من خواهر من. اگه میای داروخانه من که حتما داری خدمات خوب دریافت میکنی. آخه اون داروخانه های دیگه مسئول فنیشون آخر شب میاد دخلشو خالی میکنه و میره. آخه به قول خودتون....

نگاه به ساعت میکنم هنوز به نیکا زنگ نزدم واییییییییییی.

بدو زنگ میزنم. پرستارش میگه ماکارونیشو خورده و خوابه.

خدا رو شکر خیالم از این طفلی راحت شد...

اما تو فکرم. خستم. برا سحری چی درست کنم؟ نمیدونم نیکا غذا داره یا نه؟

ساعت 12 من میرسم خونه. نیکا زنگ خونه رو که میشنوه با پرستارش میان دم در. همچین برای من ذوق میکنه که انگار یک ساله منو ندیده. دلش نمیخواد بره تو خونه. با باباش یه دوری توی خیابونا میگردونیمش و اون دستاشو از شیشه ماشین میده بیرون و صورتشو میگیره به سمت باد و میخنده. با شنیدن صدای موسیقی خودشو دستاشو تکون میده و به قولی میرقصه ...

دیگه خسته نیستم. در کنار دخترم...

 

اینم نیکای بی دندون ما در 17 ماهگی

برایت متاسفم ای سرای امید...

تا قبل از 4 سال پیش همیشه و همیشه تاکید داشتم که ر/ ا/ ی بدیم. به همه هم توصیه میکردم هر چه باشه یا نباشه باید ر/ا/ی بدیم. چونکه هر دولتی هر مملکتی هر حرفی میزنه مطمئن باشیم که به خاطر منافع کشور خودشه. حالا اگه این منافع یه ذرش هم به ما برسه هیچ مشکلی نداره که کسی بخواد یه چیزی رو به ما تحمیل کنه. اما مطمئن باشین به قول یه ضرب المثل قدیمی فامیل گوشت آدمم که بخوره استخونتو در نمیندازه. به همین دلیل من همیشه فک میکردم که ر/ا/ی من موثره و ....

اما وقتی اون اتفاق افتاد...

اون شب خوب یادمه با اینکه من آدم س/ی/ا/سی نیستم و همیشه هم گفتم ه س/ی/ا/ست بی پدر مادره تا صبح یه سره پای تلوزیون نشستم. حتی دراز هم نکشیدم. فقط و فقط به اون آمار نگاه میکردم. آخه چرا همش توی یه رنجه؟ آخه چرا تغییر نمیکنه... بعد با خودم تفسیر میکردم حتما هنوز آمارای یه سری از مراکز به دستشون نرسیده و ... یهو در عین ناباوری اون خبر اعلام شد...

روز بعد من سر کار نرفتم. حالم خیلی بد بود. خیلی. اصلا نمیتونستم تشریحش کنم. نمیتونستم بگم چم شده. نمیتونستم بگم چرا حالم خوب نیست. چرا نمیتون حرف بزنم؟ چرا نمیتونم بخندم. یا حتی گریه کنم...

روز بعدترش رفتم بانک . انگار روی تمام شهر خاک مرده پاشیده باشن. شهر سکوت و آروم بود.

یادمه هفته قبل. مردم با هم مهربون بودن. هیچکس سر دیگری داد نمیزد. توی مغازه ها مغازه دارا با مشتری ها با اخلاق و مهربانی صحبت میکردن. توی ترافک کسی سر کس دیگه داد نمیزد. همه به هم راه میدادن. کسی بوق الکی نمیزد. مریضایی که میومدن انگار که منتظر معجزه باشن حالشون خیلی بهتر. هر کسی که از در داروخونه میومد تو سرزنده و شاداب بود و همه مردم یه لبخند گنده رو لبشون بود . 

توی بانک صدای ویز مگس رو هم میشد شنید. فقط صدای کاغذایی که جابجا میشدن رو میشد شنید. یا گاها صدای تلفن یا غیژ غیژ فاکس. یکی از متصدی هایی که همیشه کار منو انجام میداد اومد جلو. دید حال من هم مث همه اونایی که اونجان خیلی بده. جمله ها کوتاه. سلام ها آروم. سرها پایین. مردم همه شوکه. بهم گفت: انگار خبر از دست رفتن یکی از عزیزترینامونو بهمون دادن مگه نه خانوم دکتر؟

وای دقیقا حسی بو که این دو روزه درگیرش بودم و نمیتونستم بیانش کنم. دقیقا مث روزی بود که پزشک از خواهرم که سرطان مخچه داشت قطع امید کرده بود. مث روزی که برگشت خونه و داداشم گفت دکتر گفته حداکثر ده روز دیگه...

مث روزایی که هر ساعت و دقیقه اش از کار افتادن یک عضو عزیزمو دیده بودم. مث روزایی که اون دلش کباب میخواست و بیماری به حلقش رسیده بود و قدرت بلع نداشت. مث شب شام غریبان ... وقتی که آخرین نفسشو کشید. من داشتم برای مرحله دوم کنکور ریاضیات میخوندم. اومدن و صدام کردن. خواهرم از اینهمه رنج راحت شده بود... خدا رو شکر کردیم... از اینکه نموند تا بیشتر درد بکشه....

حس من توی چند روز و حتی چند ما بعد از اون دقیقا این حس بود. مث روزایی که از خواب پا میشدم و فک میکردم بیماری خواهرم یه کابوسه و تموم شده ... اما بارفتن به اتاقش...

اینطوری شد که من همه امید و ایمانم رو از دست دادم. از کسایی رو دست خورده بودم که اگر چه همونایی نبودن که من میخواستم اما خوب دلیل نمیشد که چون من نمیخوام مردم هم نخوان. من آرامشم رو داشتم. و از وضعیتم تقریبا راضی بودم. من از لحاظ اعتماد به طور کلی نابود شدم. و تصمیم قاطع گرفتم که عمرا اگه دیگه ر/ا/ی بدم.

توی ان/ت/خ/ا/ب/ات مج/لس شرکت نکردم. اما آمار اعلام شده نشون داد که درصد زیادی از مردم بودن. من/تخ/بین رفتن سر پستاشون و زندگی جراین پیدا کرد. گور بابای همه اونایی که شرکت نکرده بودن!!!!

من موندم و شن/اس/نامم که سفید بود. و هر جا میرفتم کپی تمام صفحاتش رو میخواستن...

خوب از اونجایی که بنده آدم موجهی هستم !!!!! و اون اتفاق تقریبا حول و حوش تولد نیکا بود این مساله خیلی تاثیر بدی روی زندگی بنده نداشت اما....

اما ایندفعه قصدم اینه که برم و شنا/سنا/مم رو مهر دار کنم. میدونم که همه آ/ما/ر و ار/قام آماده است. فقط باید مجوز اعلامش صادر شه. پس کسی ضرر میکنه که شن/اسن/امش سفید بمونه...

بدترین درد امسال من اینه که گذشته از همه اینا به هیچ کدومشون تمایل بیشتری ندارم. به قولی همشون سر ته یه کرباسن. بنابراین هر که اومد خوش اومد...

برای این سرای امید متاسفم...